نتایج جستجو برای عبارت :

من و گنجشکای خونه دیدنت عادت‌مونه!

روزی پدر و پسری بالای تپه ی خارج از شهرشان ایستاده بودند و آن بالا همان طور که شهر را تماشا می کردند با هم صحبت می کردند. پدر می گفت: اون خونه را می بینی؟ اون دومین خونه ایه که من تو این شهر ساختم. زمانی که اومدم تو این کار فکر می کردم کاری که می کنم تا آخر باقی می مونه. دل به ساختن هر خانه می بستم و چنان محکم درست می کردم که انگار دیگه قرار نیست خراب شه. خیالم این بود که خونه مستحکم ترین چیز تو زندگی ما آدماست و خونه های من بعد از من هم همین طور میم
قاطی این آهنگ بی‌کلام‌ها معلوم نیست کجا می‌ری.
یکم شبیه همون سیاهی شبه. که خیره می‌شی به تاریکی و گم می‌شی یهو اون‌جا.
۰۲:۵۷. خیلی وقت بود دستم رو موقع نوشتن این قد خودکاری نکرده بودم. چی کار می‌کردم قدیما پر خودکار بود همه‌ش دستم؟ تا آرنج. البته تا آرنج‌ش مال پارسال بود بیش‌تر. که خودکاره رو می‌ذاشتم رو میز و هی سرش می‌خورد به دستم. عه راستی خودکارم تموم شده و این خودکاری که با خودم بردم سر امتحان خوب نبود اصلا. نقش خودکار ... نه واقعا بیه
اعتماد کردن به آدما توی شهر غریب خیلی سخته!
من از مخالفان سرسخت خونه‌های اجاره‌ای ام|:یعنی حاضر بودم تو پارک چادر بزنم .. سگ‌آ دوره ام کنند .. ولی واسه یه خونه ی ای که کاملا مجزا نیست ( توی یه اتاقش صاحب‌خونه هست ) ۱۲۰ تومن پول ندم!!ولی چه کنم .. وقتی داداشم وسواس داره و امشبُ باید حتما حموم می‌کرد( عاخه مرد هم ایقد چیز!! )
الانم مامانم از حس بدی که داره (نمیدونم اسم حسش رو چی بذارم ترس یا اضطراب) واسه ما برنامه نگهبانی چیده!!میگه ممد تو تا یک بیدار ب
امروز بالاخره بعد از چندین روز متوالی مامان خانوم زنگ زدن بهم!
بعد کلی سوال و جواب و نصحیت و این چیزا بهم گفت که آخر هفته رو بیا خونه،اما حوصله نداشتم برم و الکی گفتم که درگیر درس و امتحانای میانترم هستم و وقت نمیکنم بیام! اما درس کجا بود؟! :))
کی حال داره این همه راهو بره تا خونه و یکی دو روز بعد دوباره برگرده تهران... من کلا این مدلیم که وقتی یه مدت یه جا بمونم عادت میکنم به اونجا و واسم عادی میشه مثلا وقتی میرم خونه بعد دوباره برمیگردم این خوا
/
Masih & Arash
100 Rishteri
#MasihArash
مگه چه گناهی کرده که دلم افتاده دستت 
بیخیال شو این همه ناز دیگه بسه
راه بیا کُشتی ما رو با اون چشایه عسلیت 
خیالت تخت تو دلم هیشکی جز تو اصلا نیست
با اون نگاهِ صد ریشتری دلو درجا میبری 
زیر و رو میکنی دله آدمو ولی نمی مونه اثری
با اون نگاهِ صد ریشتری دلو درجا میبری 
زیر و رو میکنی دله آدمو ولی نمی مونه اثری
جیگر میخواد تو نگاهت زل زدن 
هول میشم وقتی نگاهت میفته به من
با اون نگاهِ صد ریشتری دلو درجا میبری 
زیر و رو میکن
دوستی دارم بنام اسماعیل، خدا رحمت کنه یه دومادی داشتن بنام مصطفی که دقیقا جلو خونه اسماعیل اینا یه زمین خرید که جلو خونه پدرزن ساختمون بسازه. پدرزن هم که بازنشسته و ماشاالله حسابی فعال خیلی از کارای خونه رو انجام می داد چون داماد درگیر کارای خودش بود.
دوران مجرّدی خیلی شدید با اسماعیل رفت و آمد داشتم و وقتی می رفتم دم درشون، خیلی وقت ها با بابای اسماعیل هم که تو زمین روبرو بود و داشت به سیمان آب می داد و یا کارای دیگه انجام می داد روبرو می شدم
خونه پر از حال خوش بود. خونه به اعتبار آدمهاش خونه میشه و صدای خنده هاشون دوباره خونه رو خونه کرد...علی و پرهام فوتبال دستی بازی میکردن. فرشید و بابا حکم؛ سپهر و سعید شطرنج. مریم و ستایش و ترمه ترنم هم منچ...
شما تصویری از این قاب که توصیفشون کردم می دیدین عاشقشون نمیشدین؟!
وقتی داشت لباس میپوشید صداش زدم: "من میرم بیرون از راهش میرم خونه آ با هم بریم پیاده روی" هیچی نگفت و سریع رفت بیرون... رفت خونه خواهرش تا با هم برن خونه یکی دیگه از فوامیل عزیز تر از جونش...درست وقتی که رسیدم خونه ی آ و با مادرش گرم صحبت بودیم گوشیم زنگ خورد و با اینکه هندزفری توی گوشم بود از صدای دادش مادر و دختری که از یه دنیا بیشتر دوستشون داشتم از جا پریدند: " تو غلط کردی رفتی اونجا... برو خونه... همین الان..." از شدت نفرت و خجالت عرق سرد روی پیشونی
چند وقت پیش یه مطلبی راجب عادت های واضح ادما خوندم، اینکه هر کسی یه سری عادت های داره که دیگران با چند تا برخورد و نشست و برخاست میفهمن. 
عادت های ساده اما همیشگی. 
خودم چندتا عادت دارم که هر کسی با چند برخورد و نشست برخواست میفهمه، یکیش اینه که همیشه پیراهن استین بلند میپوشم و اصلا تیشرت نمیپوشم.
یکی دیگش هم اینه چایی رو بدون قند و تلخ میخورم.
اینا عادت های خیلی ساده ای ان اما چند ساله باهام هستن که دیگران زود میفهمن:)) 
 
 
از امروز فرجه ها شروع شد و برگشتم خونه.
تو اتوبوس یه لحظه به خودم اومدم و دیدم دستمو گذاشتم جلو دهنم و دارم جلو اشکایی که بی اجازه میریختن رو میگیرم.
دغدغه هام دیگه مهم نیستند،یا اینکه کمرنگ شدن واسم... شایدم یادم رفته؟!
نمیدونم؛ ولی اینو مطمئنم من اونی نیستم که میخواستم.
از سطحی شدن متنفرممم!!!
.
.
.
ما آدما به نبودن ها عادت میکنیم.راسته که زمان همه چیز رو حل میکنه.
با اینکه هنوز بعد دو سال مامان غر میزنه که چرا گذاشتی رفتی؟من چقدر بدشانسم که دختر
دیروز غروب که کلی سیم بهم وصل بود و روی تخت اورژانس دراز کشیده بودم سعید چشمهاش پر از اشک شد. گفت فاطمه تو رو از دست ندم یکوقت.
چشمهام رو بستم و لبخند زدم؛ قشنگ نیست یکی دلشوره ی نبودنتو داشته باشه؟ یکی که کلی آدم دوستش دارن وسط شلوغیهاش چشمش به نبودن تو هست.
چشمهای سرخش همه عمرم یادم می مونه؛ دستهاش که از دیدن نوار قلبم یخ کرد یادم می مونه. در برابرش خلع سلاح میشم. نمیشه دوستش نداشته باشم:)
یادمه اون موقع‌ها، روزایی که بابا سر کار بود ما باید حاضری میخوردیم! همیشه حرصم میگرفت که مامان فقط وقتی بابا خونه‌س ناهار درست میکنه! انگار ما آدم نبودیم! :/
حالا دو روزه همسر نیست و اجاق کوچیک خونه ما خاموشه... دو روزه که حتی حاضری هم حاضر نشده تو این خونه! دو روزه فهمیدم که مامان خیلی لطف میکرد که همون سفره رو هم مینداخت! دو روزه... که انگار دو ساله!
+ غر بزنم باز؟! قاضی دادخواستمونو رد کرد! چرا؟ چون اسم دو نفرو باید تو دادخواست میذاشتیم که نذا
صبح با برادرم رفتم بیمارستان. ماشین چپ کرده، ضربه به سر، سردرد و تهوع... کلی اصرار کردم تا راضی شد بریم بیمارستان. سی‌تی نرمال بود، دو ساعت تحت نظر و تمام. شکر خدا.
بعد، از حال یکی از همسایه‌های وبلاگی باخبر شدم. حقیقتا به اندازه‌ی برادرم، نگران حالشون شدم. با این تفاوت که این نگرانی همچنان هست. خدا به همه رحم کنه. به دل پدر و مادرشون.
اون روزی که رضایت‌نامه‌ی عضویت در فضای مجازی رو امضا می‌کردیم، حواسمون نبود که اینجا برامون شبیه خونه میشه.
از وسط خیابون رد می‌شدم که صدای آهنگ میخ شد توی سرم، درد شد توی دلم، داغ شد روی سینه‌ام، نفسام انگار سخت بالا می‌اومد، تند تند پلک می‌زدم بلکه اشکام نریزه ولی نمی‌شد، آدم مگه چقدر میتونه به روی خودش نیاره؟چقدر میتونه تحمل کنه؟ 
آدم‌ یه جاهایی کم میاره، میشه عین یه ظرف لب‌ریز که با یه تلنگر سر میره، با یه اخم بغض میکنه، داد میکشه ، گریه میکنه. اصلا چرا حواسمون به دل آدم‌ها نیست؟ چرا وقتی میریم به اونهایی که میمونن فکر نمی‌کنیم؟ 
رفتن و د
مهرت به دل من می‌مونه. هرچند بی‌حاصل...
مثل لباس‌هایی که نمی‌پوشم ولی دور نمیندازم؛ مثل آهنگ‌هایی که رد می‌کنم ولی پاک نمی‌کنم؛ مثل عکس‌هایی که دیگه نگاه نمی‌کنم؛ مثل گلدون‌های چینی تزئینی یادگار دوست از دست رفته‌م که از جعبه بیرون نمیان. مهرت به دل من می‌مونه چون من آدم دست کشیدن و رها کردن نبوده‌ام هیچوقت. 
من از تو دست نمی‌کشم چون مادر موسی نیستم؛ چون به من وحی نشده «لاتخافی و لاتحزنی انّا رادّوه الیک». دل من صندوقیه که روی موج
یک سری از رفتارها وقتی مدام و هرروز تکرار بشن تبدیل می شن به عادت ، قطعا این عادت خیلی از مواقع به نفع ماست و خیلی از مواقع هم به ضرر ما ! ما هم اگر نگاهی به خودمون بندازیم به عادت های بدی می رسیم که شاید سال هاست دوست داریم تبدیلش کنیم به یه عادت خوب اما ناموفق بودیم .
تعهّد خیلی کمک کنندس بطوریکه اگر واقعا با خودمون عهد ببندیم که تغییر کنیم و پای هر سختی که در پی داره بمونیم ، کار شدنی هست ..
ادامه مطلب
یه ذره دیگه زید داره میاد خونه ما و من از سمینار اومدم و یه جورایی بهترین حالتی بود که میشد واسه این روزا تصور کرد ولی عدم حضور در لحظه من رو داره میکشه. یعنی چی؟
یعنی هیچکدوم از این اتفاقا برای من نمیفته و انگار که من خواب باشم یا تو رویا که این یه اسم چسان فسان داره تو علم روانشناسی.
خیلی مزمن شده این داستان. داره مغزم خرده میشه. فکر میکردم موقته ولی میدونی چند وقته همین حالم؟
فکر میکنم یکی از علتهایی که هست اینه که یه مدت هست زندگی داره روی خو
حالا بیشتر از یک هفته ست که من اومدم خونه. امتحان که کنسل شد دیگه نشد در مقابل اصرارای خونواده مقاومت کنم. تسلیم شدم و به اندازه یک ماه چمدون بستم. یه سری از کتاب هام رو ورداشتم. گلدون هام رو با گلخونه چوبیشون گذاشتم جلوی در ورودی و آب دادنشون رو سپردم به همسایه. حالا اینجا، تو خونه ای که اصلا برای من خونه نیست، با وجود صمیمیتِ زیاد اعضای خونواده، برای خودم کنجی دارم اما خلوت نه. دارم سعی میکنم عادت کنم به شلوغی و سر و صدا و مشارکت و این چیزا، خی
ریشه بی‌حجابی در درصد بالایی از کسانی که حجاب اسلامی را رعایت نمی‌کنند عادت است، عادت به بی‌حجابی، چراکه اقتضای بی‌توجهی خانواده و فرهنگ غالب در محل زندگی و رشد و نمو آن‌ها بی‌حجابی بوده است. حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام پیروی از عادت‌ها را دشمنی معرفی می‌کنند که مانع رسیدن به کمالات و درجات عالیه […]
نوشته عادت به بی‌حجابی اولین بار در گناه شناسی. پدیدار شد.
راستش اون اوایل که بی ماشین شده بودیم خیلی برام سخت بود. مخصوصا که فصل سرما داشت نزدیک میشد و ما مجبور بودیم هرجا میخوایم بریم یا اسنپ بگیریم، یا بلرزیم و با موتور بریم. و این وضعیت با وجود بچه ی کوچیک سخت‌تر میشه...
اما الان دیگه عادت کردم، راستش دیگه چندان برام مهم نیست که سایپا ماشینمون رو کی تحویل میده، حتی خیلی برام مهم نیست که عید ماشین داشته باشیم یا نه... به بی خیالی مطلق رسیدم تو این قضیه!
هرچند هنوزم گاهی دلم لک میزنم که صبح جمعه چشامو
به اندازه‌ی همین کم‌سال زیستِ اجتماعی و خودم، درک پیدا کردم از سطح چیزی که باهاش طرفم و دیگه ابداً چیزی نمی‌زنه توی ذوق. چیزی خسته، خوشحال، هیجان‌زده و ناراحتم نمی‌کنه. همه چیز روی بالاترین حد از سطح، بدون هیچ شکلی از عمق باقی می‌مونه و حتی همین کنار هم چیدن جمله‌ها و کلمات ذره‌ای کمک به کامل گفتنِ چیزی نمی‌کنه. البته که گفتن و نوشتن ماهیتاً کم کردن اندازه‌ی مسئله‌‌ست. چون باید ذهنمون رو عادت بدیم که به شکل پیوسته از یک یا نهایتا دو سه
هرگز پیش نیامده برسم کلید خونه رو پرت کنم روی میز یا گوشه کناری؛ کلیدهای خونه مثل یک راز عزیز هست که فقط من و چند نفر دیگه داریمش...خیلی عزیزه. جا نمیگذارمش، گمش نمیکنم. مثل شناسنامه م مهمه و مثل تصویر آدمهای خونه همیشه در نظرم هست و برای من زیباست.
زمان آدم را به خیلی چیز ها عادت میدهد. اولش باورش سخت است ولی هرچه که زمان رو به جلو می رود میبینی که عادت کرده ای. عادت برای چیزی که آن اول برایت غیر ممکن و سخت بوده. باید به قدرت زمان ایمان آورد و بدانیم که زمان همه چی را درست می کند حتی چیزهایی قرار با رفتنشان جانمان را از ما بگیرند...
دیگه کارش به جایی رسیده که توی خونه سیگار میکشه!
توی خونه!
توی خونه آخه لامصب؟!؟!؟!؟!
بلند شو برو تو حیاط خب بکش اینقدر بکش که سرطان بگیری! ولی چرا من بدبخت نباید تو خونه خودم هم احساس آرامش کنم؟!
کی میشه اپلای کنی بری راحت شم از دستت
عشق، موضوع صحبت دیشب بچه ها بود. هر چی می گفتند یکی بود بگه نه این تمام عشق نیست. از دوست داشتن های زیاد، دلتنگی های ترمز بریده و انتظارهای به مقصد نرسیده، اما یک نفر بود در حالی که داشت گوشیشو چک می کرد، بگه این تمام عشق نیست. صبرشان به اتمام رسید و از سوشیانت فرزند سکوت اندکی هنجارشکنی خواستن. 
عشق، همچون تپه ای می مونه که عاشق خورشیده. هر صبح با طلوعش برایش آواز می خواند و غروب که فرا می رسد، اشک می ریزد و شب ها در انتظار می نشیند. او عاشق است ب
از تیتری که انتخاب کردم ناراضی ام. من توی خونواده ای بزرگ شدم که توی زمان به دنیا اومدن من رفت و آمدی نداشتن، چون بستگانی توی اون شهر نداشتن، و خیلی چون های دیگه. توی خونه مون همه ساکت بودیم. ساکت بودن یه مزیت محسوب میشد. به دلایل مختلف.  سفر نمیرفتیم. به دلایل مختلف. حالا من، همون دختری که از ۱۰ سالگی توی اون خونه ساکت تر از ساکت که همه بچه هاش رفته بودن و فقط من مونده بودم و یه برادر آروم تر از خودم، همون دختری که سال ها توی خوابگاه به غربت و تنه
نمیدونم چرا دلم نمیخواد اصلا از خونه برم بیرون الان چند هفته است میخوام یکم خرت و پرت (مداد و خودکار و مغزی) این چیزا بخرم ولی اصلا حوصله ندارم برم:/
امروز خیلی جدی تر چسبیدم به رژیمم اونم با کالری شماری:) 
برای هدفم که موفقیت توی امتحان ۱۷ ام روزی ۳ ساعت وقت میزارم براش:) 
این روزا چون از خونه بیرون نمیرم اتفاق نمیوفته و چیز خاصی ندارم بنویسم :( 
عصر میرم چیزایی که میخوام بخرم بعد از یک سمت دیگه برمیگردم خونه یکم طولانی بشه پیاده روی کنم!
راسی هر
چه حکمتی است که وقتی یک کاری را فقط یک روز انجام نمی دهم،دیگر نمی توانم عین گذشته آن کار را بکنم.البته باید عادت کرده باشم ولی همین عادت را هم دوسه روز اگر انجام ندهی احتمالا فراموش خواهیم کرد.
هرچند که این جمله هم درست است: عادات دیرینه سخت جانند،حتی وقتی می پنداریم مدتهاست از سرمان افتاده.
رونده به سوی نمیدانم ها :)
☆با مامانم تلفنی صحبت میکردم.صداش پر از غم بود و میگفت خیلی سخت میگذره.مادری که عادت کرده همیشه بچه هاش بیان و برن و خونه اش پر از شلوغی و سروصدا باشه.بهش میگم چاره ای نیست.یه جوری باید خودمون رو سرگرم کنیم که این روزها بگذرن.
☆من برعکس مامانم هیچوقت وقت اضافه ای نداشتم که به این چیزها فکر کنم.اینجا همیشه یه کاری برای انجام دادن هست.فقط باید انتخاب کنم که حالا وقت چیه و کدوم کار باید انجام بشه! متاسفانه نوشتن و وبگردی و دیدن فیلم هایی که نیمه ک
عادت
ناجوان مردانه ترین بیماریست، زیرا هر بد اقبالی را به ما می قبولاند، هردردی را و هر مرگی را.
در اثر عادت، در کنار افراد نفرت انگیز زندگی می کنیم، به تحمل زنجیرها رضا می دهیم، بی عدالتی ها و رنجها را تحمل می کنیم.به درد، به تنهایی و به همه چیز تسلیم میشویم.
عادت، بی رحمترین زهر زندگیست. زیرا آهسته وارد می شود، در سکوت، کم کم رشد می کند و وقتی کشف می کنیم که چطور مسموم آن شده ایم، می بینیم که هر ذره بدن مان با آن عجین شده است، می بینیم که هر حرک
امروز رفتیم خونه خواهری ! خواهرم تقریبا۱۷سال از من بزرگتره معلومه که
دنیای منو و اون کاملا متفاوت باشه !الان از خونه شون برگشتم در واقع باید
بگم زیاد بهم خوش نگذشت بیشتر دیدنش منو یاد این میندازه که آدم میتونه تو
روزمرگی گیر کنه بزرگ کردن سه تا بچه ی قدم و نیم قد خیلی حوصله و اعصاب
میخواد .راستش تا الان فک میکردم خیلی آدم با حوصله و تقریبا خوش اخلاقیم
ولی دیدم نه منم یه روزایی پکر میشم و اونم جا هایی رقم میخوره! این دومین
بار بود که سر یه نفر



افزایش خونریزی عادت ماهیانه







افزایش خونریزی عادت ماهیانه
افزایش خونریزی عادت ماهیانه که به
منوراژی نیز معروف است ، در واقع دوره هایی از عادت ماهیانه است که به علت
زیاد بودن حجم خونریزی یا طولانی بودن مدت آن ، شخص مقدار زیادی خون از دست
می دهد.خونریزی در اکثر زنان حدود ۵ روز طول می کشد . چنانچه عادت ماهیانه
بیشتر از این حد باشد و چنانچه استفاده از نوار بهداشتی به تعداد معمول
کافی نباشد ، در صورتی که لخته خون دفع شود باید چند مورد
امروز هم تانیا جان اینجا بود و کلی شیرین زبونی کرد. شب رفتیم بیرون همگی با کیانا و تانیا ، هوگر رزروش پر شده بود و یه رستوران جدید هم رفتیم که چای بخوریم، گفت اژ دو ساعت دیگه باز میشه. خلاصه که برگشتیم یه جا آیس پک و اب هویج خوردیم فقط . بعد کیانا اینا رفتن و ما رفتیم خونه مامان بزرگ جان. بعدش هم که اومدیم خونه. 
 
پ.ن: امشب بارون میاد :)
پ.ن۲: بابابزرگم در سررسیدی کارهای روزانه اش رو مینوشت. فکر کنم این عادت رو از اون به ارث بردم که اگر اینطوره، باعث
نمیدونم از کجا باید شروع کنم! 
 
واژه ها ذهنم و پر کردن و درهم پرهم ریختن توی کاسه مغزم و نمیتونم چندتای ناقابلشو جدا کنم و بچینم کنار هم تا بتونم امروزم و توصیف کنم.
 
بخش اطفال برخلاف قشنگی درو دیوارش خیلی زشته، خیلی زشت
فرشته های کوچولویی که به گناه ناکرده گرفتار درد شدن... از امیر عباس کوچولو شش ماه که زیر یه حجم بی رحم از دستگاه بود تا یسنا هفت ساله که طعم زندگی و نچشیده پیوند قلب کرده و حالام مشکل جدید ریه هاش..
 
دختری که بی پدر شد و زجه هاش
خونه بی تو خونه نیست. قهر کن؛ دل دارم که دلبریها و جفات رو بخرم و ببرم.
اصلا چه اهمیت داره حق با کی هست وقتی اهل یه خونه ایم و بلدیم همدیگه رو تاب بیاریم. من که خدا نیستم حق فقط با من باشه. حقی اگر هست با همه ی ماست. یکی کمتر یکی بیشتر. حق کوچک من تحقه ی درویشی آستان شما. من و خونه شما رو مشتاقیم. مقصود شمایی اقا. کعبه و بتخانه بهانه ست. بیا باز هم چای بخوریم...کلیدت باید باز هم در قفل بچرخه که خونه بعد از بارون گرم بشه. همه ی اجزای خونه دلتنگت هستن؛ ر
واقعیت اینه که وقتی عشقی نباشه دلداری نباشه حرفی هم نیست. حوصله‌م سر رفته تو این حجم از هیچ بودنه همه‌چیز. وقتی هیچی نداری شادت کنه یا دلت رو خوش کنه چی می‌مونه از زندگی؟ سپر انداختن.. اصطلاح قشنگیه و خب همه‌ی جوونا پرن از حرف‌های قشنگ، وقتی سنت بالا میره، وقتی جهانت تنگ و کوچیک میشه می‌فهمی اون موقع جهانت جهان ادبیاتی بود و حالا داری تو واقعیت زندگی می‌کنی و حرفی نمی‌مونه. خوب که نگاه می‌کنم من جهان تنگ و تاریک نیست، برهوته!
ولش کن این ت
عید امسال متفاوت ترین عید سالهای زندگی مونه شاید
هر سال نزدیکای عید خونه ی بابا جمع بودیم ، شور و شوق خاصی بود
ولی حالا به خاطر کرونا خودمونو تو خونه قرنطینه کردیم.
چیزی حدود ۱۷ساعت دیگه امسال هم تموم میشه و میریم یه سال جدید رو شروع کنیم.
هیچ چیزی شبیه عید نیست ، دلم برای عیدهای قبل لک زده ، دورهمی ها
امروز خودم برای خودم رنگ مو گذاشتم ، رنگ مویی که چند ماه قبل خریده بودم.
قیمه بار گذاشتم
و کتاب مردی به نام اوه رو شروع کردم.
دلم گاهی میرود پی هم
چقدر عادت کردن و وابستگی راحته و آدم متوجه اش نمیشه خصوصا در مورد عادت ها و رفتار های بد و مضر و وقتی میخوای ترکش کنی انگار بند بند وجود آدمو زیر شکنجه بردن!
واقعا چجوری میشه یه عادت بد رو از سر خودمون بندازیم و به زندگی سالم برگردیم؟
مواد لازم: 
نفرت از اون عادت                                                          به مقدار زیاد
اراده از بین بردن هرگونه راهی برای برگشتن به اون عادت      به مقدار خیلی خیلی زیاد
همه ما یه علاقه مندی داریم که به هردلیل
حرکت با تمامی امتیازش، رهزنی خطیر برای متحرک است. تحرک، دائمی است. و همین استمرارش متحرک را عادت می دهد. به همه چیز. حتی به خودش. و به حرکتش. انسان، زمانی که با خود، مسیر حرکت را مرور می کند و به گذشته باز می گردد و یا به آینده می رود، یعنی " تخیل " می کند، لحظه ای عادت شکنی می کند و با ولع تلنگری را می بلعد.انسان همیشه عادتش را نمی شکند. گاهی در لابه لای عادت دست و پا می زند و می میرد؛ و از " حرکت" باز می ایستد.انسان از بدو خلقت تکوینا با " شدن " همراه اس
از امروز که بوی قورمه سبزی توی این خونه پیچید...
از امروز که گردوهایی که از  باغمون اورده بودم رو شکستم و گذاشتم توی یخچال...
این خونه خونه ی من شد....
فقط پلوپر برقی من با اداپتور خوب کار نمیکنه...و این شد که بعد دو ساعت برنجا رو نیم پخته تحویل داد....منم چشمام رو بستم و گفتم فرض کن داری ریزوتوی ایتالیایی میخوری...میشه همون برنج نیم خام خودمون با کلی سس و قرتی بازی...
از وقتی به این خونه نقل مکان کردیم چون پنجره هامون دقیقا رو به شرق هست آفتاب اولین نور صبحش رو به تن ما میزنه و ما هفت و نیم صب حتی تابستون بیداریم ...
و این شده ک من عین پیرزن ها ساعت ده شب مقاومت می کنم در برابر خواب 
و وقتی می شنوم کسی شبا نمیخوابه تعجب میکنم....
البته زمانی جغد بودم.
شنبه هفته پیش بود که بعد از کلی آوارگی و ناراحتی نقل مکان کردیم به خونه جدید 
خونه پدرشوهر رفتن منتفی شد و یه خونه باب میل من پیدا شد یه خونه ویلایی و پر از پنجره که هر روز کلی نور میپاشن توی خونه
و الان بعد از یک هفته تلاش بی وقفه برای سامان دادن اوضاع و خوابوندن فندق نشستم روی مبل و دارم ساندویچمو میخورم 
دو هفته قبل داشتن همچین شرایطی برام مثل رویا شده بود و الان من به اون رویا رسیدم 
خدای من شکرت :)
من اشتباه کردم. اشتباه کردم که امروز خانه را جارو کشیدم؛ آشپزخانه را تمیز کردم؛ ناهار پختم؛ آن مقاله‌ی کوفتی را بالاخره کامل خواندم؛ پادکست گوش دادم و حالا بی تو، نشسته‌ام یک گوشه و قهوه می‌خورم. خانه‌ای که تو در آن نباشی، گیرم که برای من تمیز باشد و بوی عود، خوش‌بویش کند؛ وقتی نفس تو در آن نباشد، چه فایده؟ مقاله‌ای که برای تو تعریف نکنم و اول تا آخرش را نقد نکنی، به درد کدام علم می‌خورد؟ بی تو غذا خوردم و سریال دیدم؛ همه‌‌ی موادش به اند
ممکن است شما از آن دسته کسانی باشید که تلاش می‌کنید هر روز غذای سالم بخورید و حتما ورزش کنید. اما حفظ سلامتی فقط با تعویض چیزبرگر با سالاد و ۳۰ دقیقه ورزش با اسکی فضایی ممکن نیست. بخشی از سلامتی شما به عادت‌های روزانه‌ای که دارید مربوط است.
ممکن است عادت‌های روزانه شما در روند سلامتتان اختلال ایجاد کنند با این حال شما از آن‌ها آگاه نباشید. در زیر بعضی از عادت‌هایی که ممکن است بر سلامتتان تاثیر داشته باشند را بخوانید.
ادامه مطلب
امروز به خونه‌ی پدری رفتم. خونه‌ی گرم و قشنگی که کودکی ونوجوونیم توش گذشته. هر بار که میرم سعی می‌کنم هر گوشه‌شو حتی اگه کوچیک و بی اهمیت باشه به خاطر بسپارم با تموم جزییات و حتی نقص‌هاش. این فقط به خاطر سپردنِ  یه تصویر خالی نیست،‌ هر کنجی از این خونه یه  تیکه از خودِ منه. به هر جاش که نگاه می‌کنم -‌علی‌رغم تغییرات زیادی که توی این سالها داشته-‌ یه قاب از خودمو می‌بینم که شاید زمین تا آسمون با من‌ِ الانم متفاوت باشه اما دوستش دارم و می‌
عسل ویار الویه کرده، گذاشتم مرغ و تخم مرغ و سیب زمینیش بپزه، منم دراز کشیدم کنارش و دوتایى کارتون میبینیم.
همینجورى که چشمم به تلویزیونه مغزم روى دور تند داره میچرخه. با اینکه تقریبا یک ماهه مامانم براى همیشه رفت کرج اما هنوز هیچکدوممون به این وضع عادت نکردیم، امروز فکر میکردم وقتى ازدواج کردم و ازش جدا شدم اینقدر اذیت نشدم که حالا دارم میشم، اصلا انگار زندگى دور از مامانم رو بلد نیستم! صبح وقتى تنها میشم واقعا نمیدونم چیکار باید بکنم،یا ظه
یکی از غر های همیشگیم اینه که خدایا این همه جای درست درمون ؛ مارو انداختی وسط این خراب شده ؟ 
بابامم همیشه میگه برو خدات رو شکر کن شاخ افریقا و سوریه به دنیا نیومدی :))
دیشب رفتم بلوک زایمان که اگر نوزادی به دنیا اومده ویزیت بکنم ...تا وارد شدم دیدم اخرهای زایمان یه خانومیه ، ایستادم و زایمان رو نگاه کردم و بچه به دنیا اومد ...
مادره از نظر ظاهری میخورد ۳۰ سالش باشه ، صورت آفتاب سوخته و خسته و ...
صداش هم در نمیومد ...
یعنی این یه آخ نگفت ...
انگار یه جو
شبکه‌های اجتماعی مجازی چه تأثیری روی عادات مطالعاتی ما دارد؟
در این چند خط نمی‌خواهم بحث‌های تکراری تقابل شبکه‌های اجتماعی مجازی با مطالعه را دوباره بگویم و از کم شدن عادت مطالعه در اثر انس با فضای مجازی بنویسم. همچنین کاری هم به بحث اثر اسکرول‌های متناوب در کانال‌ها و صفحه‌ها روی ساختار ذهن ندارم که چطور ذهن ما در اثر این کار به نوشته‌های کوتاه و متنوع عادت کرده و حوصله‌ی متون طولانی و متمرکز را ندارد. می‌خواهم در مورد یک عادت مرسوم
امروز که از سرکار برمیگشتم مثل روزهای گذشته بیرون حرم چندین نفر سجاده پهن کرده بودن و نشسته بودن روبروی حرم تو همین چندقدم که تا جای ماشین پیاده میرم 3 نفر از من سوال کردن صحن ها هنوز بسته ان؟ و من گفتم آره متاسفانه 
از تو ماشین مغازه ها رو نگاه میکردم یهو یه لباس فروشی دیدم و یادم اومد چند وقته خرید نرفتم و چقدر دلم تنگه که بی دغدغه تو بازار راه برم و خرید کنم.
از پنجره خونه کوه سرسبز و میبینم؛ من عاشق رنگ سبز بهارم یک رنگ سبز نو و تازه و هر روز
من به تو خونه موندن عادت دارم...اصلا دوست دارم که تو خونه باشم...و نرم بیرون بین آدمها...این روزا برای من اصلا سخت نمیگذره...ولی خانواده ام نهه...اونا عادت ندارن...اونا حوصله شون سر میره...این روزا تبدیل به یه مامور بهداشت عصبی شدم که همش مواظبم بقیه بیرون نرن...دستشونو بشورن...و کارای بهداشتی لازمو انجام بدن... 
ولی...خیلی ها رعایت نمیکنن...خیلی ها فکر میکنن شوخیه...و باعث شدن ویروس بیشترو بیشتر منتشر بشه...برای همین دلم میخواد یه گروه شکار تشکیل بدم با
حرمت حریم خونه، بیشتر از حریم دل آدم نباشه، کمتر نیست
سالهاست نامَحرم ترین!! خود خوانده رو گذاشتیم در راستای قبله خونه .. و هوش از سر اهالی خونه پرونده!!
 
 
نکنیم ..
قبله دل 
قبله خونه 
فقط برای خداست ..
نکنیم
اینقدر خودمونو نزول ندیم ..
خدا چیزایی خییییییییلی بهتر تدارک دیده برامون
چرا از دست بدیم؟؟!
هیچ میدونی چرا خیلی وقتا میرم کنج اتاقم، گوشه ی پناه و آرامشم و باهات حرف میزنم؟ چون حس تو برابری میکنه با اون حد از امنیت. شبیه وقتی که بعد از پوشیدن لباسای رسمی میای لباس راحتی میپوشی و لم میدی یا مثل وقتایی که بعد از یه مدت دوری از خونه یهو برمیگردی خونه ی خودت و به قول مامان با خودت میگی هیچ جا خونه ی خود آدم نمیشه...
من غریبم توی این دنیا و تو واسم مثل وطن میمونی...
خدا حفظت کنه :)
می‌خوام بگم تا اونجایی که من می‌دونم یکی از روش های خیلی طاقت‌فرسای شکنجه اینه که طرف رو پیشونی طرف قطره قطره آب می‌ریزن . اولش هیچی نیست اما بعد یه مدت جای قطره ها شروع به درد کردن می‌کنه . تا اینکه بعد چند ساعت هر قطره ی آبی که می‌ریزه ، مثل یه جکش می‌مونه که می‌کوبونن تو میشونی طرف . در همین حد دردناک .
می‌خوام بگم بعضی از مشکلات زندگی هم مثل همین شکنجه می‌مونن . در واقع اگه یکی دوبار اتفاق بیوفتن شاید ناچیز باشن ، شاید‌اگه از بیرون نگاه
دوست داشتن یه نفر مثل اسباب کشی به یه خونه جدیده. اولش عاشق همه ی چیزای جدیدش می شی. هر روز صبح از اینکه همه این خونه مال خودته سر ذوق می آی. هر لحظه دلت شور می زنه که نکنه سر و کله ی یه نفر پیدا بشه و بگه یه اشتباه وحشتناک اتفاق افتاده و از اول قرار نبود که تو صاحب یه همچین خونه ی شگفت انگیزی بشی. بعد در گذر زمان، دیوارها هوازده می شن، تراشه های چوب اینجا و اونجای خونه می ریزه، و اینجاست که تو کم کم نه عاشق بی نقصی این خونه، که عاشق همه ی نقص هاش می
پا شدم زنگ بزنم خونه، حرف بزنم یه کم دلم باز شه. برادر عزیز گوشی رو برداشت و با بی حوصلگی تمام گفت کسی خونه نیست، منم خوابم...این دور از مرام و معرفته :)
فردا برمیگردم خونه، چشم من رو دور دیدن :)
نمی دونم چرا از وقتی در شرف ازدواج قرار گرفته دیگه محل نمی ده :)
مادر جان بعدش زنگ زد البته، میگفت چند ساعت پیش میخواسته زنگ بزنه ولی برادرزاده های عزیز تنظیمات گوشیش رو بهم ریختن، نتونسته زنگ بزنه. خیالم راحت شد :)
پرنی دختر خوبیه، اما یه وقتایی حرفایی می‌زنه که دوست دارم کتکش بزنم. 
از ایناییه که می‌گه آره، یعنی چی همه چی رو به ما زور کردن؟ حجاب چرا، ال چرا، بل چرا؟ اعتقاد هرکی برای خودشه و محترمه، چرا به همجنسگراها و مسیحیا گیر می‌دن و غیره و غیره.
شاید منم با بعضی حرفاش موافق باشم، اما خودش کوچکترین اعتقادی به حرفاش نداره. می‌گه اعتقاد هرکی محترمه و به ما ربطی نداره، و صراحتا جلوی منی که اعتقاداتمو می‌دونه می‌گه دین اساسا چیز مضخرفیه.
می‌گه لباس
چراغی روشن نمی‌کنم. امروز دهمین روزیه که خونه‌م، به جز اون ۱ ساعتی که جمعه رفتم یک جای خلوت نفس بکشم. من با این شرایط غریبه نیستم. می‌خونم که آدم‌ها از سختی توی خونه موندن نوشتن، از این‌که چقدر از سبک زندگی قبلی‌شون دور شدن. کسی نمی‌دونه که من ۶ ساله دارم اینطوری زندگی می‌کنم. بعضی وقت‌ها که حالم خوب نبود، ۱ هفته نمی‌رفتم دانشگاه و این ینی من یک هفته می‌موندم توی خونه، به جز یک شبی که مثلا می‌رفتیم مهمونی. دلم برای اون دختری که از توی خو
آهنگ جدید محسن یگانه بنام دیوار (ورژن جدید)متن آهنگ + دانلود با بالاترین کیفیت در ادامه مطلب...
 
 
شعر، ملودی و تنظیم: محسن یگانهمیکس و مستر: آرش پاکزادمتن آهنگ
 
ما بی تفاوت زندگی کردیماین زندگی کردن خودش جنگهما کوه بودیم رو به روی همخاطرمون از هم یه مشت سنگه
از اون همه احساس بین ماحسی به جز عادت نمی مونهما داغ بودیم و نفهمیدیمچیزی از این حالت نمی مونهچیزی از این حالت نمی مونه
تو این اتاق تنگ و دل گیرمتا باقی عمرم یه جور سر شهمن از خودم فاصله م
دوست داشتن یه نفر مثل اسباب کشی به یه خونه جدیده. اولش عاشق همه ی چیزای جدیدش می شی. هر روز صبح از اینکه همه این خونه مال خودته سر ذوق می آی. هر لحظه دلت شور می زنه که نکنه سر و کله ی یه نفر پیدا بشه و بگه یه اشتباه وحشتناک اتفاق افتاده و از اول قرار نبود که تو صاحب یه همچین خونه ی شگفت انگیزی بشی. بعد در گذر زمان، دیوارها هوازده می شن، تراشه های چوب اینجا و اونجای خونه می ریزه، و اینجاست که تو کم کم نه عاشق بی نقصی این خونه، که عاشق همه ی نقص هاش می
دانلود آهنگ جدید بنیامین بهادری به نام عادت
راحت به خودت دادی من بد پیله رو عادت
وای چه کاری میکنه عشق آدم با دل آدم
من نمیتونم از تو بمونم حتی یه ساعت
موزیک جدید بنیامین بهادری به نام عادت را دانلود کرده و لذت ببرید
Download New Music Benyamin Bahadori Adat

ادامه مطلب
تمام راه برگشت ب این فکر میکردم ک تنهایی چقدر غصه بزرگیست!
تعریف میکرد ک بچه ها را عروس و داماد کرده و هرکدامشان حالا ۴۰,۵۰ سال سنشان است,خودش مانده توی خانه ای ک حتی بزور هم نمیتوان اسم خانه رویش گذاشت.پیرزن ۷۲ساله ای ک لابلای بازیافت ها توی یک اتاقک تاریک و حیاطی کوچک زندگی میکند,تمام دلخوشی اش دوتا مرغ است.
وقتی پرسیدم مادرجان خب چرا نمیری پیش نوه ت زندگی کنی؟پاسخش یک گزاره دو کلمه ای بود:عادت کردم!
عادت عجیبیست,عادت ب زندگی بین بازیافتی ها
دیدین بعضی مواقع یه دونه برنج ،حبوبات ..داخل گلو می مونه و تا یکی دو ساعت سرفه می کنی(امواتت میاد جلو چشات)امشب موقع شام خوردن مامانم همین  جوری شد و تا نیم ساعت سرفه کرد 
عید سال قبل خانواده دایی، ظهر خونه ما دعوت بودن. یه دونه لپه داخل  دلمه، موند گلو عروس دایی .....خلاصه نتونست غذا بخوره و کلی سرفه می کرد 
 
اون یکی عروس داییم تعریف کرد :دیشب خونه مامانم اینا کلی مهمون بود. وقتی شام میخوردیم،دختر عمه ام بدون حرفی با حالت فرار دو طبقه رو اومد پا
سلام :)
+ لیست فیلم ها رو به روز کردم، توی این 6 ماهه حدود 80 تا فیلم جدید دیدم. این لیست، یه فایل اکسله که اگر دقت کنید پایینش چندتا تب داره. فیلم خارجی/ انیمیشن/ سریال/ گزیده فیلم/ فیلم ایرانی/ فیلم ایرانی رو کلا در نظر نگیرید، ندیدم و نمی بینم هم. توی قسمت فیلم های خارجی، سال انتشار و امتیاز IMDb رو زدم و در آخر امتیازی که خودم بهش دادم رو. 7 یعنی خوب، 8 خیلی خوب، 9 عالی و 10 یعنی مورد علاقه ام بوده.  اسم فیلم رو اگه گوگل کنید، ژانر و یه توضیح مختصری ازش
امروزه بعضی از خانوم های خونه از دست شوهرانشون گله مندند و میگن اصلا اهل کارکردن نیست و تنبله و ماهم هر روز بخاطر تنبلیشون باهاش قرمیزنیم و تا لنگ ظهر میخوابه و ازاین امور شکایت ها.
این گونه مرها کلاً اشخاصی هستند بیخیال و زیربار مسؤلیت نمیرن و وظیفه شما اینه که این اشخاص را به گونه ای یک مسؤلیت بهشون تحمیل کنید و بزاریدشون توی کار انجام شده مثلا یک کاری براشون پیدا کنید و به زور بزاریدشون سر کار و سعی کنید نزارید بیکار بمونن و هر روز بفرستید
 
 
بسیاری از ما انسان ها به دنبال تغییر در زندگی خود هستیم و همیشه منتظر یک عامل بیرونی نشسته ایم تا به سراغ ما بیاید و ما را تغییر دهد و یا اینقدر به عادت هایمان چسبیده ایم که اجازه تغییر را نمیدهند در این مواقع چه باید بکنیم ؟قانون پنج ثانیه که توسط خانم مل رابینز به صورت کتاب نوشته شده است به ما کمک میکند که در مقابل عادت های خود که قدرت اصلی خود را از ذهن میگیرد بایستیم و تنها و تنها 5 ثانیه هم فرصت خواهیم داشت به عنوان مثال اگر میخواهیم عا
من بد عادت شدم
عادت کردم که یکی بهم بگه برام شعر بخون و بفرست
یکی وقتی دارم با یه موزیک میخونم موزیکو کم کنه که صدای منو بشنوه 
یکی تا موهامو باز میکنم بگه موهات وای موهات! نعمت الهیه موهات
عادت کردم یکی زل بزنه تو چشمام و اشک تو چشاش حلقه شه 
عادت کردم یکی هر کار معمولی ای که میکنم بگه عجب صحنه ی لعنتی ای
عادت کردم یکی خیلی منو بخواد
عادت که نه ولی خب وقتی یکی آدمو اونجوری بخواد خواستنای این شکلی دیگه به چشمش نمیاد 
گله نمیکنم از کسی 
من خودم
خونه رو تمیز کردم در حد خونه تکونی حالا نشسته ام و با نگاه کردن ب خونه غرق در لذت می شوم بوی مایع لباس شویی ک رایحه ی  گل دارد پنجره ها باز هستند و صدای جیک جیک گنجشک ها می آید عود روشن کردم خانه در آرامش کامل بوی عشق و زندگی می دهد و من شکر گزار پروردگارم هستم بابت زنده بودن، بابت عشق، بابت زندگی ، بابت همه چیز خدایا ممنونتم
عادت های بد چیست و چگونه می‌توانیم ازاین عادات رهایی یابیم؟ ثابت شدن یک‌سری از رفتارها در انسان‌ها عادت نام دارد. انسان ها همیشه رفتارهایی از خود نشان می‌دهند که این رفتار‌ها الگوی برخورد او را در طول روز می‌سازند. زمانی که یک الگوی رفتاری خاص به هر دلیلی در شخصی تکرار شود واگر در هر شرایطی بخواهد که آن را انجام دهد جزوی از زندگی او می‌شود و در صورت  انجام ندادن حس می‌کند چیزی را گم کرده و احساسات بد و منفی در او شکل می‌گیرد. در این مقال
حد فاصل بین کنکور تجربی و زبان اکانت اینستاگرامم رو بازیابی کردم. همون لحظه با خیل عظیمی از پیام‌های «خوش برگشتی!» مواجه شدم. تمام پیام‌ها رو جواب دادم و راهی کنکور زبان شدم. کنکور زبان که تموم شد برگشتم خونه و دیدم «میم» برام توی همون اینستاگرام ویس فرستاده. بهش گفتم که گوشیم آپدیت نشده و تبع اون نمی‌تونم اینستاگرام رو هم آپدیت کنم. یه کلمه نوشت: «قراره بیام.» نوشتم: «واییییی چقدر خوشحال شدم!» نوشت: «برای همیشه می‌خوام برگردم…» و در همین ل
نمیدونم از کجا باید شروع کنم! 
 
واژه ها ذهنم و پر کردن و درهم پرهم ریختن توی کاسه مغزم و نمیتونم چندتای ناقابلشو جدا کنم و بچینم کنار هم تا بتونم امروزم و توصیف کنم.
 
بخش اطفال برخلاف قشنگی درو دیوارش خیلی زشته، خیلی زشت
فرشته های کوچولویی که به گناه ناکرده گرفتار درد شدن... از امیر عباس کوچولو شش ماه که زیر یه حجم بی رحم از دستگاه بود تا یسنا هفت ساله که طعم زندگی و نچشیده پیوند قلب کرده و حالام مشکل جدید ریه هاش..
 
دختری که بی پدر شد و زجه هاش
به نام خداوند بخشنده مهربان ❣️ 
دوستان عزیزم سلاااااام امیدوارم که امروزتون هم پر از سلامتی و عشق باشه. 
میدونی عادت چیه؟
تعریف عادت برای من یعنی ملکه های زندگیم!
وقتی یه موضوعی رو مدام تکرار کنیم میشه ملکه زندگی منو تو. 
تا حالا به ملکه هات فک کردی؟
من ملکه هامو به سه دسته تقسیم کردم:
اولیش عادت های خوب 
دومیش عادت های بد
سومیش عادت های بیهوده 
عادت های خوب هر آدمی بستگی به خود اون شخص داره
مثلا خوندن نماز اول وقت، خوش اخلاق بودن، قرآن خوند
+ خدا خیرش بده . کلید دوچرخه ش رو می ذاره رو کنتر برق می گه هر وقت لازم داشتی بردار برو . یه چند روزی با دوچرخه ی آقای همسایه می رفتم . اما بعد چند روز دیدم خیلی خسته میشم . تن و بدنم دیگه برای ادامه ی روز توان کافی نداره . صبر و حوصله م هم کم میشه . بیخیال شدم ...
++ بین روز گرسنم شد . رفتم یه چی بگیرم برا خودم . یاد محمد حسین افتادم . بد عادت شده هر دفعه میرم خونه میگه بابا برا من چی خریدی ؟! گفتم نمیشه که هر دفعه براش کیک و ویفر و اینا بخرم ، ضرر داره . گفتم
نمیدونم از کجا باید شروع کنم! 
 
واژه ها ذهنم و پر کردن و درهم پرهم ریختن توی کاسه مغزم و نمیتونم چندتای ناقابلشو جدا کنم و بچینم کنار هم تا بتونم امروزم و توصیف کنم.
 
بخش اطفال برخلاف قشنگی درو دیوارش خیلی زشته، خیلی زشت
فرشته های کوچولویی که به گناه ناکرده گرفتار درد شدن... از امیر عباس کوچولو شش ماه که زیر یه حجم بی رحم از دستگاه بود تا یسنا هفت ساله که طعم زندگی و نچشیده پیوند قلب کرده و حالام مشکل جدید ریه هاش..
 
دختری که بی پدر شد و زجه هاش
عادت خیلی مزخرفه، مثلا روزی سه بار ناخواسته گردنمو بین انگشتام‌ له می کنم و می گیرم، شب ها دستامو می برم سمت سرم کش مو رو باز کنم‌‌ یا دستم میره سمت شماره ات بهت زنگ بزنم، یهو یادم میاد، گردنبند و دادم مامان، موهامو از ته زدم و تو هم مُردی.
پ.ن: و نمی نویسم تا یادم بره
آره خلاصه، بد عادت شدیم...توی وبلاگای قبلی کلی ملت کامنت می‌ذاشتن...حتی وقتی پست نمی‌ذارم هم وبلاگمو می‌خونن...و این باعث می‌شه که مرتب اینجا رو چک کنم واسه کامنت. در صورتی که نه کسی می‌شناسه منو، نه محتوای خاصی تولید کردم...بدعادت شدم، و لوس.
"بسم رب المهدی" 
 
یکی دوماه دیگه میشه سومین سالگرد جدا شدنم از خانواده !اوایل خیلی سخت بود . دو ماه زودتر اومدم که به شرایط عادت کنم ( هرچند قبل از اون هم تجربشو داشتم)
اعتماد بیش از حد خانواده سنگین بود برام. هر لحظه باید مراقب این میبودم که خراب نشه. کاری نکنم که ذره ای کم بشه ... 
به هر سختی و جون کندنی بود گذروندم ( فکر میکنم دلم برای اون روزا تنگ شده)
الان که 2 ماهی هست دوباره خانواده سه نفرمون دور هم جمع شده، دوباره دارم به این شرایط عادت میکنم.
همین چند روز پیش داشتم به سپیده می‌گفتم محیط آز دکتر م. با این که خیلی مردونه‌س، اما از اون محیط‌های مردونه‌ای نیست که آدم توش اذیت بشه و کاملا احساس می‌کنه که راحته. مثلا محیط شرکت دکتر ب. هم کاملا مردونه بود، ولی شخصا یک سال توش عذاب کشیدم.
داشتم می‌گفتم همین مردونه و در عین حال راحت بودن محیط، منو یاد خونه‌ی قدیمی مادربزرگم میندازه.(مردونه بودن خونه‌ی مادربزرگ رو در همین حد توضیح بدم که از ۱۴ تا نوه، فقط سه تامون دختریم)
بعد گفتم چیزای
بعضی از بانوان قبل از عادت ماهانه، دچار تهوع می‌شوند. این امر بسیار شایع است و اغلب باعث نگرانی آنها نمی‌گردد. تهوع قبل از آغاز عادت ماهانه می‌تواند ناشی از بسیاری از عوامل، از جمله گرفتگی عضلات، سندرم پیش از قاعدگی (PMS) و حاملگی باشد. اگر این علائم شدید باشند، می‌تواند حاکی از وجود شرایط بحرانی مانند اندومتروز باشد.
PMS علت اصلی تهوع قبل از آغاز عادت ماهانه است. حدودا ۲۰ تا ۵۰ درصد از زنان در طی ۷ تا ۱۰ روز قبل از عادت ماهانه ، PMS را تجربه می‌
هو البصیر
همیشه مادرم میگفت تو صبرت کمه ، آره راست میگفت صبرم کم بود  دوست داشتم نتیجه کارهام یه دفعه ببینم و همین امر باعث شد که خیلی از نتایجی را که باید ببینم را نبینم.
وقتی می خواستم دیوار خونه رو رنگ کنم دوست داشتم سریع تر به هدفم برسم و زود دیوار رو تمیز و یک دست ببینم و برای همین تینر کمتری با رنگ مخلوط می کردم تا با یک بار رنگ کردن دیوار رنگ بشه اما ...
زوری که نیست مگه میشه!!!
برای هر کاری باید زمانی مشخص طی بشه تا استعدادی که خدا خواسته در
چند روزی می شه که فکرم مشغوله! یعنی دقیقا از روزی که راجع به عادت ها نوشتم. علت اشتغال فکرم هم این بود که دلم می خواست این بار  سعی کنم یکی از عادت های بدِ اخلاقیم رو ترک بکنم. بعد همون موقع یادم افتاد که یه جایی خوندم برای تبدیل یک چیزی به عادت و یا ترک یه عادت، پرداختن بهش کمتر از چهل روز چندان تاثیری نداره و بهترین موقع برای این که چهل روز یه کاری رو انجام بدی یا ترکش بکنی از دهم ذیقعده است. بعد که نگاه کردم دیدم نه از اول ذیقعده بوده و این زمان
وصل شد ولی خب حال کسی خوب نشد که هیچ بدترهم شد.
در حد یکی دوتا ویدئو از این چند روز دیدم و وضعیتم اینه، حتی از اینکه بخوام عکسو فیلمارو باز کنم هم میترسم. 
همه چی باورنکردنیه ولی اینکه طبق معمول میگذرونیم و عادت میکنیم از اون هم باور نکردنی تره... دلم میخواد گم و گور شم یه مدت.
هر طور که فکر میکنم میبینم آرزوی خونه دار شدن رو با خودم به گور میبرم. واحد آپارتمان ۱۰۰ متری در حاشیه شهر، ۴۰۰ فاکینگ میلیون تومان
اگر تمام درآمدی که دارم رو پس انداز کنم و هیچی نخورم، هیچی نپوشم و قیمت خونه هم الی الابد همین بمونه، حدودا ۳۰ سال دیگه خونه دار میشم. 
زیبا نیست؟ 
خونه مادر بزرگه ...
خونه ملت سه ساله داره چند تا نخاله ...
ورژن جدید خونه مادر بزرگه ... را از طریق اینجا مشاهده بفرمائید.
واقعا خیلی از نمایندگان زحمت میکشن تو خونه مادر بزرگه.
( اگه خونه ملت بود ... والا که ملت راضی نیستن)
واقعا مدیونید اگه فکر کنید منظورم نمایندگان مجلسه...
امشب بعد از چند شب دال دوست داشتن خوندن و این داستانش راجب عادت بود و جالبه که به حال الان من میاد و قبلش داشتم بهش فکر میکردم.منم توی خونه همیشه جای مخصوص خودمو دارم و تقریبا همه میدونن حتی مثلا زنداداش وقتی اونجا میشینه بدون هیچ حرفی میگه عه ببخشید نشستم سر جای تو؛ و منم تقریبا یه حس مالکیت به اون فضا دارم؛ مثلا تا چند ماه پیش که چیدمان مبلا رو تغییر بدیم جای مخصوص من یه مبل تک نفره ورودی پذیرایی بود زیر پریز برق بعد که مبلا رو جابجا کردیم گش
این ویروس کرونا بد جوری ما رو خونه نشین کرده.
البته بدم نیست . شب عیدی جهت  فریضه ی خانه تکانی در حالت آمادش باش کامل در رکاب همسر عزیز هستیم.
به دور از شوخی توی خونه موندن اولش حال میده ولی وقتی طولانی بشه خیلی خوشایند نیست. مرد باید صبح از خونه بره بیرون دست کم ساعت سه بیاد تو خونه. خسته و کوفته.
ناگفته نماند که ما معلما با خونه نشینی خیلی غریبه نیستیم . نوروز و تابستون خود گواه بر این ماجراست.
ولی خب اونجا آدم تکلیفش را میدونه برنامه ریزی میکن
"مثلا بنویس: برگرد خونه منتظرم."
نشستیم هی برات شعر خوندیم، شعر نو، غزل، مثنوی، دو بیتی‌های زیر لبی، حافظ، مولانا، حتی آقا شاملو! گفتیمت "دلبرا، صنما، جان جانا؟" دلبرونه خندیدی. گفتیم "اون قلب قشنگت خونه ماست، نشه یه‌وقت بیرونمون کنی بگی دیگه نمی‌خوامتااا! قلبت که هیچی، آخه خودتم خونه‌ی مایی! هرجا که بریم تهش برمی‌گردیم و ختم می‌شیم به خودِ خودت." ایندفعه دلبرونه نگریستی. چیزی که یه عمرِ تموم منتظرش بودیم! زیر لبی گفتی: 
"پس برگرد خونه منتظ
دیر برگشته بودم خونه؛ خیلی زیاد.
رسیدم خونه و مامان هیچی نگفت. بابا هم. آخر شب که چای قبل از خواب رو با مامان میخوردیم گفتم مامان مهم نبود براتون دیر اومدم؟ نه تذکری نه اعتراضی. گفت آدمی که خونه ش رو دوست داره آسمون رو به زمین میدوزه کارهای واجبش رو زودتر تموم کنه برسه خونه. به زور نمیشه بهت بگم دوستت داریم خونه ت رو دوست داشته باش. بچه که نیستی. گفتم مامان من خونمون رو دوست دارم. گفت دوست داشتن یعنی وقت گذاشتن. آدمی که دیر میاد وقت نداره که کسی و
همیشه از سال های بعد ازدواجم خجالت میکشم. نمیدونم این چه حس لعنتیه که من دارم، این حس حتی منو از عروسی گرفتن و رفتن سر خونه و زندگیم نگران میکنه. من نامزد دارم. حس اینکه بعد ازدواج همه ش منو در همه حال میبینه، مثلا وقت هایی که از خواب بیدار میشم یا وقت هایی که گلاب به روتون از دستشویی بیرون اومدم یا میخوام برم دستشویی یا دیگه مثل وقت هایی که بیرون همو میدیدیم در بهترین حالت نباشم منو توی فکر خودم خجالت زده میکنه.
البته اعتماد به نفسم خوبه و مشک
دانلود آهنگ خونه ی مادر بزرگه با کیفیت بالا
Download Ahange Khooneye Madar Bozorge
دانلود آهنگ شاد خاطره انگیز قدیمی خونه ی مادر بزرگه – دانلود اهنگ خونه ی مادر بزرگه هزارتا قصه داره
شعر خونه ی مادربزرگه هزارتا قصه داره – دانلود آهنگ کارتون خونه مادر بزرگه نوستالژیک
برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید…
متن آهنگ خونه ی مادربزرگه هزارتا قصه داره
خونه ی مادربزرگه هزار تا قصه داره خونه ی مادربزرگه شادی و غصه داره♪♪♪
خونه ی مادر بزرگه حرفای تازه داره
انقدر خسته و ناراحتم که از خونه بیرون زدن هم حالمو خوب نکرد
الانم برگشتم خونه و کلید نداشتم و کسی هم خونه نیست .
اومدم یه جزوه ی گیتار رو کپی کنم والکی طولش میدم و میشینم تو مغازه تا وقت بگذره بقیه برسن خونه.
خسته م اندازه ی میلیون ها سال.
پ.ن : یکی از رتبه های تک رقمی از فرزانگان رشت بود. براش خیلی خوشحالم و بی نهایت غبطه میخورم .
همسرم راننده ی ماشین سنگین بود، به من گفت بیا پشت فرمون بشین تا یاد بگیری،بعد از یکم رانندگی یادمون افتاد باید جایی بره و منو خونه پیاده کرد‌. تنها بودم که داداشم اومد پیشم. مشغول صحبت بودیم که صدای جلز ولز اومد دویدیم تو آشپزخونه و چشمتون روز بد نبینه، نمیدونم کی بادمجون رو با یه عالمه روغن رو گاز گذاشته بود، بادمجونا سالم بودن ولی کل خونه ی ما رو دوده ی سیاه گرفته بود. تند تند وسیله ها رو جمع میکردم که بشورم یهویی از تخت خوابمون یه عالمه آب
بهم گفت عشق مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی می بازه. بازی عشق مساوی نداره. یا می بری یا می بازی. بگو ببینم تو عاشقی بردی یا باختی؟تو چشماش خودم رو نگاه کردم و گفتم می دونی اولین بار کِی دستش رو گرفتم؟ تو بازی « نون بیار کباب ببر»!سال آخر دانشگاه همه بچه ها دور هم تو کافه جمع شده بودیم. بعضیا تخته بازی می کردن ، بعضیا شطرنج و بقیه هم دوز ! فقط من و اون بودیم که نشسته بودیم و بازی بقیه رو می دیدیم. بهش گفتم چرا بازی نمی کنی؟ گفت این بازی ها ر
توی خونه‌ای که همسر/ مادر خونه منبع آرامش که نبود هیچ، خونه‌ی امن و امان رو کرد جهنمی که محل تنش و فرسایشه، اعضای اون خونه اگر تبهکار و جانی و دزد و قاتل شدند، بهشون خرده نگیرید.
 
پ.ن: بله می‌دونم و متوجهم که هر کی اختیار داره و خیلی از علما و بزرگان، زن‌های تلخی داشتند اما در نظر بگیرید که این ماجرا قشنگ صفر و صدیه، از اون طرف بزرگانی داریم که اگر همسران پایه و همراه و باعرضه‌ای نداشتند، هیچی نمی‌شدند. جون سالم به در نمیشه برد از تبعات ای
پروسه ی عادت کردن بسیار سریع تر و راحت تر از چیزی که فکر میکنیم اتفاق می افتد و فرقی ام نمی کند در چه شرایطی به سر میبری،ناگاه به خود نگاه میکنی و میبینی با این اوضاع جدیدت که قبل تر ها حتی تصورش هم رعشه به اندامت می انداخت خیلی وقت است کنار امده ای و حتی راضی هم هستی،مانند یک سیال خوب و حرف گوش کن در قالب جدیدت جا میگیری و چنان رفتار منعطفانه ای از خود نشان میدهی که جامعه ی گاز ها و مایعات انگشت به دهان در کار تو می مانند،خلاصه که رفتار بقا گرای
بعضی وقت ها با خودم میگم چطوری بعضی ادمها انقدر پولدارن ؟ از کجا میارن ؟ چرا ما هر چی میدویم به جایی نمی رسیم ؟
اجاره نشینی واقعا سخته و سخت تر هم شده واسه ما
کاش ما هم یه روزی دستمون به خونه برسه بتونیم خونه بخریم از این فلاکت رها بشیم
دستام بوی کتلت میده اخه شام کتلت درست کردم اما نمیدونم چرا بوش بعد از سه چهار بار شستن هنوز نرفته.
دیگه فرصت زیادی برای فکر کردن به خودم ندارم. تعطیلی ها که تموم شد با اینکه برای من فرقی نکرده و همچنان توی خونه نشستم و خونه داری و بچه داری میکنم اما به طور واضح کارهام بیشتر شده و دیگه فرصت زیادی برای نشستن و خوندن و نوشتن ندارم. 
ادامه مطلب
هر شب
وقتی هم خونه ایم خسته از کار برمیگشت
فرنی و شامی که براش (ّرای خودمون) پخته بودم رو میخورد
 
برام چایی درست میکرد
 
گاهی من براش درست میکردم اون بیشتر پیتزا و استیک درست میکرد
 
و هر شب برای من ازین حرف میزد که دخترای وایت ادمای مزخرفین و میخواد با یه میدل ایسترنی یا اسیایی یا افریقایی دیت کنه.
 
و اگه نشه
میخواد بره همجنس گرا بشه.
 
الان من با کی هر شب حرف بزنم؟
 
من امادگی رفتن به اپارتمان تنهایی رو نداشتم!
 
عمری هم خونه ای داشتم.
 
باید بر
دوشنبه ها تنها روزایی هستن که یکم وقت آزاد دارم چرا؟ چون فقط یه کلاس باکتری دارم ۱۰ تا ۱۲ و تامام امروز هم بعد کلاس باکتری پر کشیدم سمت خونه تو راه به ذهنم رسید که قبل رفتن به خونه امروز که وقت دارم یه سر به آرایشگاه بزنم و از این وضع فلاکت بار دربیام به مادرم زنگ زدم که نگرانم نشه گفت کارت تموم شد بگو بیام دنبالت گفتم نه پیاده بر میگردم  از مترو تاکسی سوار شدم و رفتم آرایشگاه خداروشکر نوبت خودم بود و توی نیم ساعت کارم تموم شد و راه افتادم پیاد
سلام به همه
من پسری هستم ۲۶ ساله. یه عادت بد اخلاقی دارم. اینه که تو خونه یا محیط کار از رفتار های معمول بقیه بعد مدتی که تکرارشون میکنن یا حرف هایی که میزنن خسته میشم.
کسی کوچک ترین حرفی بهم بزنه اگر یه کم بهم بر بخوره یا احساس کنم حرفش تو کتم نمیره یا طعنه دار باشه زود جوابش رو سعی میکنم بدم. تو کار عصبانی زیاد میشم و کنترلم رو از دست میدم. احساس میکنم ظرفیتم پایین اومده. میترسم این عادت باهام بمونه و بعد تو زندگی زناشویی با این اخلاق و کم طاقتی
پارسال همین روزها بود که با مصائب کوچ از ویندوز 7 به 10 سر و کله میزدم و نرم افزار آباکوس رو نمی تونستم نصب کنم (اینجا). پس از یک سال دوباره ویندوز رو عوض کردم!!! این بار هاردم رو عوض کردم و جاش یه حافظه SSD انداختم.
لپ تاپم معرکه شده! شده مثل پرایدی با موتور بوگاتی! وقتی پولم به تعویض لپ تاپ نمی رسه چاره ای جز ارتقا چیزی که دارم باقی نمی مونه.
مشکل از اونجا شروع شد که محل کارم یه pc گرفته که حافظش SSD هست و سرعتش بالاست فلذا لپ تاپم که به سرعتش عادت کرده ب
 
کاشکی کوچه ها پر بشن از سروصدای بازی بچه ها.
خونه ها برای دویدن و سروصدا کردن چند طفل جای کافی داشته باشن و از هزارجور وسیله بیخود و با خود پر نشده باشن.
توپ جای خودش رو از بسیاری اشیا قیمتی و شکننده ای که توی جهاز مادران بوده به دسته ی بازی ایکس باکس نده...
همسایه هایی که کودکی خودشون رو فراموش کردن و میخوان دق ایام از دست رفته شون رو سر صدای قدم های طفل نابالغ نیازمند به تخلیه انرژی ای که دوسه قدم کودکانه بالا پایین پریده در بیارن و با چند تذک
هو البصیر
همیشه مادرم میگفت تو صبرت کمه ، آره راست میگفت صبرم کم بود  دوست داشتم نتیجه کارهام یه دفعه ببینم و همین امر باعث شد که خیلی از نتایجی را که باید ببینم را نبینم.
وقتی می خواستم دیوار خونه رو رنگ کنم دوست داشتم سریع تر به هدفم برسم و زود دیوار رو تمیز و یک دست ببینم و برای همین تینر کمتری با رنگ مخلوط می کردم تا با یک بار رنگ کردن دیوار رنگ بشه اما ...
زوری که نیست مگه میشه!!!
برای هر کاری باید زمانی مشخص طی بشه تا استعدادی که خدا خواسته در
فقط می تونم بگم سخته.نبود عزیزان ات خیلی سخته. سخته درو باز کنی و کسی نباشه بهش سلام کنی ... 
سخته فقط برای خودت غذا درست کنی ... 
سخته کسی راجع به خریدت از تره بار نظر نده ... 
=)) 
:((  سخته کسی نباشه بری رو اعصاب اش ... اعصابشو خورد کنی بعد بخندونیش :)) 
در این حد سخته که رابط ام با گلدون های خونه تو این مدت عوض شد ... 
هزاری هم صدا و تصویر رو داشته باشی، بازم سخته چون "حضور" نمیشه ...
.
.
.
.
البته که به این "نبود" عادت می کنیم احتمالا ... اما خب اذیت خواهیم شد تا
یکی از چیزهایی که توی کارِ ما (رسانه؛ چه مطبوعات و چه تلویزیون) اذیت‌مون می‌کنه اینه که به هیچ چیز نمیشه دل بست و هر لحظه امکان داره کاری که می‌کنی، آخرین کار خودت و مجموعه باشه! یعنی یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی. مثل کار توی نیروهای نظامی و انتظامی می‌مونه... اولین اشتباه، آخرین اشتباهه....من اما بر خلاف خیلی از همکاران رسانه‌ای (که به شدت منعطف‌ند و در لحظه می‌تونن با شرایط جدید ارتباط برقرار کنن)، ثبات دوست دارم؛ که بدونم از کجا اومدم و ال
عادت داریم
ما به تکرار دل سوخته عادت داریم
و به لبخند لب دوخته عادت داریم
 
باکی از سوختن و دم نزدن نیست که نیست
تا به بوی جگر سوخته عادت داریم
 
قلب خود نسیه فروشیم و کسی طالب نیست
ما به طرد دل نفروخته عادت داریم
 
جامه ی عشق تو بر قامتمان راست نشد
به همین جامه ی نادوخته عادت داریم
 
نه که در مدرسه ها درس حضور تو نبود؟!
ما به این علم نیاموخته عادت داریم
 
روزی ما شده عشق تو نترسیم از مرگ
تا به این روزی اندوخته عادت داریم
 
روی در هم بکشی اخم کنی حر

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

معین الحق